عین ثابته
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 28، 3 صفر 1441) به تبیین موضوع «عین ثابته» میپردازیم.
خلقت طبیعت بماهوطبعش مساوی تغییر، تبدیل، کون و فساد است و این جزء سنن الهی است. اما در جنبۀ وجود، حقیقت و وجه باقیاش ثابت است در عین تحول. منظور از تحول همان پذیرش صور، صیرورت و شدن است.
در بررسی آیات مربوط به تحول و نیز تبدل طبیعت، رسیدیم به آیۀ "يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ"[1]. حقیقت "کَدح" ربطی به اقتضائات طبعی طبیعت و خاصیت کون و فساد آن ندارد. بلکه همان تحویلی است که در وجود انسان برای مرگ و حیات نفسش اتفاق میافتد؛ آن هم با فشار؛ چون به هر حال هر مرگی بدون فشارِ احتضار و سکرات و... نیست. در این مسیر، نفس از حیات دانی میمیرد و به حیات برتر زنده میشود و دوباره میمیرد و زنده میشود تا اینکه به ملاقات رب خودش برسد. مگر رب هر کس با دیگری فرق دارد؟ بله؛ رب هم مراتب دارد؛ رب در رتبۀ نباتی، حیوانی و انسانی. معلوم است ربّ کسی که بر اساس خلقت و تکوین میرود با رب کسی که مطابق هوایش حرکت میکند یکی نیست.
اینکه در این آیه سخن از الله نیست و پای رب در میان است نشان میدهد که در مسیر "کدح"، کار، کار خودمان است و خدا فقط مربی ماست و جنبۀ خالقیت و موجد بودن خدا مدنظر نیست. رب، مسیر ظاهری و باطنی را برای تربیت و رشد و رسیدن ما به لقاء آماده میکند. پس این ما هستیم که در حرکت تشریعی، خدا را ملاقات میکنیم در چگونگی استفاده از اسماء الهی. اما در تکوین، خودش است که به خودش برمیگردد؛ چون به هر حال اسمائش را که عین فعلیت است تکویناً ظهور میدهیم؛ چه سعید باشیم و چه شقی. در هر صورت انسان در تکوین و ایجاد، خلیفه، جعل شده است؛ چه بخواهد و چه نخواهد. اما در ربوبیت، ناقص است و باید خودش با "کدح" به سمت ربّش حرکت کند.
با این توضیح، سنن تکوینی عالم ناسوت از جمله پیر شدن و بیماری و کون و فساد هیچکدام برای ما امتحان محسوب نمیشود. اینها را خالقیت خدا که تکویناً ما را خلیفۀ خود کرده است ایجاب میکند. لذا به محض اینکه روح کنار برود در جسد، فساد بر انسان غلبه میکند؛ چون عین فساد است. درمقابل، در وجود هم به سرعت، قوی و بیزمان و بیمکان میشود و خودش بالای جسدش میایستد. تمام گذشتهاش مثل فیلمی در پردۀ سینما در مقابلش حاضر میشود و کارگردانی و بازیگری و سناریوی خودش را در خودش میبیند.
خداوند به انسان اذن داده که در ساختار و تعین نفسش خودش را ربوبیت کند. درعین حال که ربوبیت خدا هم همواره بر او اِشراف دارد. خدا در قوانین تکوینی با تمام اسمائش همراه انسان است و او را خلیفۀ خود میکند. هیچگاه هم انسان نمیتواند از این خلیفگی بیرون بیاید؛ "لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ"[2]. از همین روست که کافر و مشرک پس از مرگ از شدت اِشراف و آگاهی، فریاد میزنند:"يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا"[3]؛ یعنی ای کاش مثل خاک بودم و این همه سمیع، عالم، قادر و... نبودم. آنها خلیفه باقی میمانند؛ اما قدرت استفاده از این همه توانایی را ندارند و لذا جز درد و فشار حاصلی برایشان نیست؛ "يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ"[4]. این "جَنب" همان اسماء و صفات خداست؛ سرمایهای که هیچگاه از انسان جدا نمیشود.
خلیفةاللهی مثل این است که انسان تمام دارایی پدرش را به ارث میبرد. اما اختیار دارد که فرزند خلفی باشد و از سرمایهاش در مسیر سوددهی استفاده کند؛ همان کاری که پدرش با سرمایهاش کرد. یا اینکه گیج و کر و کور، این دارایی را مقابلش بگذارد و نداند باید با آن چه کند. اینجاست که دچار خسران مبین[5] میشود.
کسانی که در طول زندگی، سرمایۀ وجودیشان را در مسیر میل و هوای خود مصرف کردند و با تخدیرات نسبت به رتبۀ خلیفةاللهی خود بیحس و غافل شدند با نزدیک شدن مرگ و نه بعد از آن، از این بیحسی بیرون میآیند. این همان احتضار است که در آن نسبت به حقیقت وجود خویش بیدار میشوند و مراتب عالیشان را که از آن غافل بودند حاضر مییابند. اما در عین این آگاهی محض نمیتوانند از داراییشان بهرهبرداری کنند. لذا دچار گیجی میشوند که همان سکرات است.
اینها عوالم وحشتناکی است که انسان در دمادم مرگ در آن قرار میگیرد. لذا از الطاف خداوند به مؤمنین گنهکار این است که قبل از مرگ، چند سالی در بستر بیفتند و به مرگ مفاجاة نمیرند[6]. به این ترتیب در طول سالها آرامآرام میبینند که چه بلایی بر سر خودشان آوردهاند و موقع مرگ یکدفعه گیج نمیشوند. به تدریج در درون از مسیر اشتباهشان برمیگردند؛ هرچند که در بیرون، توان جبران نداشته باشند. اصل هم درون است و طلب و نه فعل. همین که در درون به ندامت میرسند و ایمان اصلی را در دلشان حفظ میکنند خدا مسیری برایشان تعیین میکند که سکرات را آرامآرام طی کنند. لذا با مرگ به قعر جهنم نمیافتند؛ بلکه وارد بیمارستان و دارالشفای برزخ میشوند و سیر بزرخیشان هم سریعتر میشود. این کمکی است که خداوند به انسان میکند؛ نه اینکه به جای او انتخاب کند یا کاری انجام دهد.
در ادامۀ مباحث کتاب اسرارالآیات ملاصدرا(رحمهاللهعلیه) ویژگی نشئۀ آخرت را بررسی میکنیم:
"و بالجملة نشأة الآخرة أشرف من نشأة الدنيا، مع أن عذاب الآخرة أشد و أقوى و أمر و أدهى، لتأكد الوجود و شدة الإدراك و قوة الحس و حدة البصر."[7]
اسمای الهی در تمام عوالم، فعلیت دارند. از آنجایی که برزخ، لطیفتر از دنیاست اِشراف، ظهور و وضوح اسماء، بیشتر از دنیاست. هرچند در دنیا هم فعلیت دارند؛ اما به خاطر قالب و ثقل دنیا ظهورشان کمتر است. لذا انسان در برزخ، خود را عین حاضر، ناظر، قادر، علیم و... میبیند؛ قیامت که جای خود را دارد. وقتی ادراک قویتر شود ادراک درد و اَلم و سوزندگی آتش و درمقابل، ادراک لذت و سرور هم برای انسان بیشتر و قویتر خواهد بود. حتی بوی حقیقی یک گل یاس اصلاً قابل قیاس با آنچه در محدودیت قالب و جسد به مشام ما میرسد نیست. هرچند بوی همان یاس است و نه چیز دیگر. ما میتوانیم در همین دنیا خود را از محدودیت و توهمات عالم دنیا رها کنیم و فعلیت اسمای الهی را همین جا ادراک کنیم؛ هرچند به اقتضای ناسوت نتوانیم آن را ظهور دهیم. درک این حقیقت هم از الطاف الهی به آخرالزمانیهاست که قدرت دریافت توحید ذاتی در آنها قویتر است.
"قوله تعالى: (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ...) هذه الأيام ليست من أيام الدنيا التي يتم كل منها في دورة الشمس بحركة الفلك الأقصى، بل من أيام الآخرة و أيام الربوبية التي كل يوم منها مواز لألف سنة من أيام الدنيا المعدودة لقوله تعالى: (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ)".
طبق آیه، خلقت آسمان و زمین در شش روز اتفاق افتاده است. فقط هم مختص آسمانها و زمین نیست و شامل انسان هم میشود. به نظر ملاصدرا منظور از این شش روز، روزهای دنیایی نیست که از گردش زمین به دور خورشید حاصل میشود؛ بلکه از روزهای آخرت است؛ البته نه اینکه بعد از مرگ منظور باشد. این ایام مربوط به رتبههای عمیق وجودی انسان است و نه رتبۀ سطحی او و همواره با او هست. هرچند روز دنیوی هم رتبهای از همان یوم وجودی و ربوبی است.
انسان دارای شش مرتبه است که همۀ رتبههایش فعلیت دارند و هر رتبه بر رتبۀ پایینی اِشراف دارد. مثل اینکه گل مراتب مختلفی دارد که همه فعلیت دارند: ریشگی، ساقگی، غنچه بودن و شکوفا شدن. تمام رتبهها در رتبۀ ریشگی مجتمعاند؛ اما در آنجا ظهوری ندارند. رتبۀ ریشگی در گل مثل جایگاه عین ثابته برای انسان است که تمام اسماء در آن به فعلیت مجتمعاند؛ اما ظهوری ندارند. مراتب دیگر از این رتبه ظهور میکنند و در ظهور فعلیت، قوت و ضعف دارند.
هر مرتبه یا روز ربوبی برابر است با هزار سال روز دنیایی که به شمارش و عدد درمیآید؛ یعنی فقط برای فهم ما آن را معدود کردهاند؛ وگرنه روز ربوبی با عدد قابل شمارش نیست. با این حساب، شعور و درک و حیات در رتبۀ ربوبی هزار برابر که نه، هزار سال برابر رتبۀ دنیایی است. ادراک ثواب و عقاب، خوشی و ناخوشی و حب و بغض در عوالم بالا قوی و روشن است. این قوی بودن ادراک در مراتب بالا فقط مختص انسان نیست؛ بلکه آسمان و زمین هم در سیر حرکتشان به سمت معاد به جایی میرسند که فعلیت وجودیشان را بسیار بیشتر از آنچه در ناسوت میبینیم ظهور میدهند.
قویتر بودن ادراک در هر رتبۀ ربوبی نسبت به رتبۀ قبلی بیشتر میشود؛ به گونهای که رتبۀ اول این روزهای ربوبی هزار سال برابر روز دنیایی است. مرتبۀ بعدی آن دوهزار سال برابر دنیایی و به همین ترتیب مرتبۀ ششم یوم ربوبی، شش هزار سال برابر روز دنیایی است. با این حساب در قیامت کبری چه خبر است! رتبۀ دید انسان شش هزار سال از دید دنیایی تیزتر میشود. مگر کجا را میخواهیم ببینیم که چنین بصیرت و نظری در ماست؟ عوالم خدا فقط محدود به زمین و آسمان نیست که ما به دیدنش دل خوش کنیم و با کشف فوتون، گمان کنیم بشر دیگر به شناخت خدا و عوالمش نائل شده! خدا عوالمی از صفات و اسمائش دارد که اصلاً تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم و به مغزمان خطور نمیکند. حالا میفهمیم که چقدر مرگ و ابتلائات حقیقی[8] كه انسان را عروج میدهند شیریناند. درک این حد از حیات و شعور، انسان را از دنیا میکَند تا جایی كه دیگر نمیخواهد چشمش را به دنیا باز کند. هرچند تا وقتی در دنیاست تسلیم حق است و میداند که نباید عجله کند.
در همین عالم ماده هم وقتی شیئی را زیر میکروسکوپ میگذاریم قدرت دیدمان هزاران برابر قویتر میشود. یا مثلاً اشعۀ رادیولوژی، درونیترین لایههای بدن را نشان میدهد. با این حال اینها تنها کشفیات انسان در عالم ماده است و قدرتش محدود در دنیا نیست. او به جایی میرسد که دیدش هزار سال برابر یک روز عالم دنیا تیزتر شود.
انسان که خلیفۀ خداست این است. پس خدا حق داشته که فرموده: "يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ"[9]! مگر میشود خدا را فهمید؟! آن وقت این خدا با این عظمتش فاصلهها را برداشته و ما را با خودش یکی کرده تا هر چه او دارد داشته باشیم. همه چیز را هم مسخر و منقاد ما کرده است. آیا رواست که این همه زیبایی او را در توهم شخصی خودمان دفینه و محبوس کنیم؟ "وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا"[10]. چطور میشود این همه لطف خدا را ببینیم و عاشقش نباشیم؟ هر چه هم بیشتر زیباییاش را میفهمیم بیشتر دیوانهاش میشویم و میخواهیم برایش پرپر شویم. اصلاً عشق یعنی پرپر شدن. او هم در میادین، پرپرمان میکند. چون میداند خودمان نمیتوانیم کاری کنیم. فقط باید در این میادین، جا نزنیم. بگذاریم خدا کارش را بکند. خدا و خرما که با هم نمیشود.
حتی در خوشی هم باید برایش پرپر شویم. مگر ندیدیم فاطمه(سلاماللهعلیها) را؟ همسری چون علی(علیهالسلام) داشت و در مقابل او برایش پرپر شد. داشتن همسری مثل زهرا(سلاماللهعلیها) و قبول کردن وصایت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هم تکهتکه شدن میخواهد. مگر عشق میگذارد بدون پرپر شدن زندگی کنند؟!
"فهذه الستة الأيام هي ستة آلاف سنة من زمن آدم عليهالسلام مبدأ خلق الكائنات بحسب ما يعده أهل التواريخ ويضبطه المنجمون إلى بعثة الرسول الخاتم(صلیاللهعلیهوآله) ونزول القرآن، فالله سبحانه أخبر عن خلق المكونات في هذه المدة، و ذلك لأن الحادث التدريجي الوجود زمان حدوثه بعينه زمان ثبوته و استمراره، إذ لا بقاء له إلا الحدوث ـ التجددي".
ملاصدرا میفرماید که به تعبیری منظور از این شش روز، شش هزار سالی است که از خلقت آدم(علینبیناوآلهو علیهالسلام) تا زمان بعثت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و نزول قرآن طول کشیده و البته این طبق محاسبات منجّمین و مورّخین است و خدا آگاهتر است. اگر هم این نظر را قبول کنیم مربوط به حدوث زمان است. یعنی زمان، حدوثش عین حرکت است و این حرکت به سمت تکامل و شدن است. اصلاً بقای زمان در همین حرکت و نو به نو شدن است و زمان را مقدار حرکت معرفی کردهاند. در این حرکت از یک روز به مساوی هزار سال، از هزار سال به مساوی دوهزار سال و به همین ترتیب تا شش هزار سال میرود تا به مستقرش برسد. آنجا قیامت کبری است که یک روزش شش هزار سال میشود. البته این عددها برای تقریب به ذهن و درک قدرت، کیفیت و نحوۀ بود در قیامت است که در آن، وجود بیزمان میشود و نیز بیمکان، بیتدریج، بیشرایط و بیمانع.
"فعلم بالبرهان و القرآن جميعا، أن هذا العالم الجسمانی بكله حادث مسبوق بالعدم الزماني و لا بقاء للجسم الطبيعي، لأنه في ذاته لا يخلو عن الحدوث، و ما لا يخلو في ذاته عن الحدوث فهو حادث الهوية، تدریجی الذات متغير ـ الكون، لكن الحقائق النوعية ثابتة الوجود في علم الله فعلمه تعالى بالأشياء ثابتة غير متغير و المعلومات متكثرة متغيرة، كما أن قدرته أزلية و المقدورات حادثة، كما قال الله : (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللهِ باقٍ)".
عالم جسمانی بماهو طبعش و نه جوهرش همان جسد ماست و حادث و مسبوق به عدم زمانی است[11] و بقا ندارد. زیرا نحوۀ بودنش در جنبۀ طبع و عرض، از حدوث، خالی نیست. اصلاً هویتش حادث و عین کون و فساد است.
اما حقایق موجودات در علم الهی، ثابت هستند که اعیان ثابته، صور علمی موجودات، بخش ایجادی و عینالربطی نیز نامیده میشوند. اعیان ثابته همان حقایق ممکنات در علم الهی هستند که کثرت را از وحدت ظهور میدهند و میشوند معلومات و مقدورات. پس کثرت ما ظهور خارجی عین ثابتۀ ماست. در کثرت، ما به عنوان نفس، انتخاب میکنیم که عین ثابته را به عینه ظهور دهیم یا به توهم.
آیا خدا تمام سرنوشت ما را میبیند؟
خدا در همان وحدتش نفس ما را میبیند و به آن علم دارد؛ که همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است. پس خدا تمام سرنوشت ما را میبیند با اینکه سرنوشتمان را او تعیین نکرده است. او ما را در عین ثابتهمان بماهو هو میبیند که خودش است. آنجا جای اختیار نیست و عین فعلیت در جمال و کمالات الهی است و ظهورش به ما بستگی دارد. همچنین ما را در کثرتمان بما هو تعین، انتخاب و اختیارمان میبیند. پس خدا به معلوم ما اشراف دارد که همان انگیزه، انتخاب و کیفیت و سمت و سوی حرکت جوهری ماست. این علم بر اساس معلومی است که ما آن را با اختیار و اذنی که حق به ما داده است معلوم میکنیم.
عین ثابته چیزی جدای از ما نیست که بالا پیش خدا نشسته باشد و ما بخواهیم در پایین آن را پیدا کنیم! بلکه با ما هست و در کثرت علیالاتصال خود را نشان میدهد. برای همین علم اجمالی در عین تفصیل نامیده میشود. یعنی اعیان ثابته قبل از بروز و ظهور در عالم ناسوت به موجودیت علمی نزد حق موجود هستند و تقدم رتبی دارند و نه زمانی. آن تقدم رتبی در تأخر زمانی علیالاتصال ظهور میکند. آخرین مرتبه، نفس یا همان جسم ماست که در انتخاب نحوۀ ظهور اعیان، اختیار دارد و نه در نحوۀ بودنش که عین ثابته است.
برای فهم عین ثابته، میوهای مثل هندوانه را درنظر بگیرید. هندوانه که رشد میکند و میرسد همواره دانهاش را به دنبال خود میآورد و از طریق آن هم تداوم نسل پیدا میکند. پوست و آب هندوانه هم زیبا و پرخاصیت هستند؛ ولی هیچ کدام علت بقای او نیستند. اگر دانۀ هندوانه را نکاریم سهمش از بودن این میشود که بپوسد و جزئی از خاک شود.
این دانه برای هندوانه به وزان عین ثابته برای انسان است که همان ولایت است. کار انسان این است که عین ثابتهاش را حفظ کند و ظهور دهد تا بقای سعادتی داشته باشد. وگرنه اعمال و رفتار و عقل و انتخابش علت بقای او نخواهد بود. حقیقت ولایت، اطاعت ظاهری از امام و عالِم شدن به علم ایشان نیست. امثال شمر و عمرسعد و شریح قاضی هم اینها را داشتند. باید امام را با حقیقت نورانیتش بشناسیم تا بتوانیم به شناخت خدا برسیم. بدون حفظ و شناخت عین ثابته به بقای انسانیت نمیرسیم. البته معدوم هم نمیشویم. یک حیوان متمدن میشویم که روی دوپا راه میرود. به جای اینکه با عین ثابتهمان که مانند نطفه همواره همراه ماست حرکت کنیم با محیط و ژن و پدر و مادر و ظاهر و تغییر و تبدل دنیا حرکت کرده بودیم. پس از مرگ میبینیم که استعدادمان چقدر بالا بوده و ما به چه قانع شدهایم! لذا ندا سر میدهیم: "يَا حَسْرَتَنَا".
در هستی یک عین ثابته هست از ازل تا ابد که همان حقیقت محمدیه در اتحادش با حقیقت علوی و فاطمی است و در هر زمانی در قالب یکی از انبیا ظهور کرده است. خدا در قرآن میفرماید: "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ"[12]. همۀ انسانها یک وجود اسمی دارند که ربّشان در آن رتبه، ربّ انسان کامل است. اما در هر زمان، انسان کامل در جلوهای ظهور داشت؛ زمانی انسان کامل را در قالب ابراهیم میدیدند؛ زمانی نوح و زمانی موسی و... (علینبیناوآلهوعلیهمالسلام). اما اسم آخرالزمانیها همۀ انبیاء است در جامعیتش؛ یعنی حقیقت محمدیه در ظهور علیالاتصال ولایتش. به عبارتی آخرالزمانیها همان حقیقتِ خلیفۀ خدا هستند؛ منتها در رتبۀ خودشان. لذا مدام باید از این حقیقت، مدد بگیرند: "يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ"[13]. لذا امام حسین(علیهالسلام) در دعای عرفه میفرماید که خدایا مرا در بهترین زمان به دنیا آوردی. البته عذاب آخرالزمانیها هم بیش از عذاب سایر امم است. چون به جای اینکه به اسم حقیقیشان کفایت کنند و از آن نصرت بگیرند به دنبال محبتها و کفایتهای مجاز و مبهم رفتند.
لذا اگر حسین(علیهالسلام) ندای "هَل مِن ناصر" برآورد نه برای این بود که کسی مانع شهادتش شود! بلکه دنبال کسی میگشت که در نوعیتش حسین را یاری کند و عین ثابتهاش را ظهور دهد. این ندا فقط مربوط به عاشورای 61 هجری نبوده و متعلق به هر زمان و هر مکان است؛ "کُل یومٍ عاشورا و کُل ارضٍ کربلا". امروز هم امام زمانمان برای تعجیل در فرجش به دنبال یار میگردد. اما نه برای اینکه نگران جان خویش است! او خود قدرت نابود کردن همۀ دشمنانش را دارد. میخواهد ما او را در عین ثابتهمان بیابیم.
انتهای همه به رب حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) است؛ "أَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهَىٰ"[14]و ما امّت همین پیامبر هستیم. کسی که علاوه بر تکوین در تشریع هم کامل بود و همواره با ماست، هم در درون و هم با آیات قرآن و مسیرش در بیرون. امت سایر انبیای سلف به واسطۀ انبیای زمانشان به عین ثابته متصل بودند. لذا اگر به حقیقت نبی خودشان میرسیدند کامل بودند. اما ما آخرالزمانیها با انبیای سلف نمیتوانیم عین ثابتهمان را پیدا کنیم و با آنها ناقص هستیم. لذا اگر یک مسلمان، یهودی یا مسیحی هم شود مرتد است. در عین حال مسلمانان باید به همۀ انبیای الهی نیز ایمان داشته باشند.
“و اعلم أن أيام الإلهية غير أيام الربوبية لأن اليوم الإلهي هو يوم ذي المعارج مدته توازي خمسين ألف سنة، كما قال: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللهِ ذِي الْمَعارِجِ، تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً) و قال مشيرا إلى يوم الربوبية (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ)"[15].
ملاصدرا میفرماید که غیر از ایام ربوبیه ایام دیگری نیز داریم که ایام الهیه خوانده میشود. ایام ربوبیه رتبههای موجودات است که به سیر نزول مربوط میشود. یک رتبه از آنها عالم طبع و ماده است که فانی است. رتبۀ بعدی برزخ است که در سیر صعود باید از آن هم بمیریم. پنج رتبۀ دیگر میماند که مربوط به عروج ماست و پنج هزار سال برابر روز دنیایی است و ایام الهیه هستند.
در سیر نزولی، روح، نفس را ظهور میدهد. در سیر صعودی و عروج هم با نفس بالا میرود. این عروج نفس با جسم برزخی نیست. بلکه با رتبۀ عقلی است که همان ملائکه و روح هستند. به این ترتیب که نفس از عقل، میگیرد و عقل هم از روح. در این مسیر صعودی، پایه و محور، اسم صبر است؛ "تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً"[16]. واژۀ صبر از نام درختی است به همین نام که میوهاش تلخ است و درعین حال پرانرژی و حیاتساز. صبری که در مسیر عروج، کارساز است صبر جمیل است و نه صبر همراه با آبروریزی و انتقام!
برگرفته از سخنان خانم لطفی آذر
[1] - سورۀ انشقاق، آیۀ 6: ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد.
[2] - فرازی از دعای کمیل.
[3] -سورۀ نبأ، آیۀ40: ای کاش خاک بودم.
[4] - سورۀ زمر، آیۀ56: دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم.
[5] - سورۀ زمر، آیۀ15: "ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ".
[6] - به جز انسانهای وارسته که مرگ مفاجاة هم برایشان عین سعادت است.
[7] - کتاب اسرارالآیات ملاصدرا، ص88
[8] - اتفاقات مربوط به سنن عالم ماده مثل مرگ اطرافيان و بيماری و... ابتلا نيستند؛ بلكه بايد از آنها عبور كنيم و سهم بندگیمان را برداريم.
[9] - سورۀ آل عمران، آیۀ30: خدا شما را از نفسش برحذر میدارد.
[10]- سورۀ شمس، آیۀ10
[11] - لذا منظور از شش هزار سال هم بیان زمان دقیق نیست و یک مثال است.
[12] - سورۀ علق، آیۀ1: بخوان به نام پروردگارت.
[13] - دعای فرج: اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد كه تنها شما كفايتكنندگان منيد و يارىام دهيد كه تنها شما يارىكنندگان منيد.
[14] - سورۀ نجم، آیۀ42
[15] - اسرارالآیات، ملاصدرا، صص88-89
[16] - سورۀ معارج، آیات4 و 5: فرشتگان و روح، در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مىروند. پس صبر کن صبری نیکو.
نظرات کاربران